اشاره: آسمانيترين مرد تاريخ بود، مردترين مرد، جاودانهترين واژه زيبابخش زندگي و مرامش هميشگيترين راه و مرام براي انسانهاي پس از او. اگرچه 14 قرن از رفتنش ميگذرد اما زندهترين و شادابترين فصلهاي زندگي را از جزء جزء ديباچه درخشان حيات او ميتوان يافت. پيامآوري كه شهابگونه در همه اعصار و قرون تاريكي، بايدها و نبايدها و راهها و بيراههها را بر بشريت نمودار ساخت. آنچه پيش روي شماست، گزيدهاي از نوشتار استاد رحيمپور ازغدي است که در کتاب «محمد (ص)؛ پيامبري براي هميشه» آمده است.
امروز اتحاد عقيدتي در مشتركات و وحدت سياسي مسلمانان در برابر دشمنان اسلام را فقط از طريق آفاتِ داخلي ميتوان در هم ريخت و اتفاقاً در رأس طرحهاي عملياتي مخالفان اسلام، همين سازمان دادن به فتنههاي داخلي در پشت جبههي جهان اسلام قرار دارد.
امروز هر كس به هر بهانه و دليل و با هر زباني، در ايران و جهان اسلام، به فتنهي تفرقهي مذاهب اسلامي و جنگهاي مذهبي و توهين به مذاهب رسمي اسلام دامن بزند ـ ولو ناآگاهانه ـ بايد شريك صهيونيستها دانسته شود و توجه داشته باشيم كه به خصوص در سالهاي اخير، دوباره همان دستهايي كه در يكي، دو قرن گذشته با مذهبسازي و فرقهپردازي و افراطپروري، كينههاي مذهبي را بين مسلمانان عليه يكديگر رشد دادند، فعّال شدهاند.
در همين منطقهي خاورميانه، انگليسيها از يکسو جريان وهّابيت و ناصبيگري و صوفيگري و درويش بازيهاي انگليسي و انحرافي و از سوي ديگر بابيگري و بهاييگري را دامن زدند و سپس حتي در ميان شيعيان،جريانهاي غاليگري و افراطي را پديد آوردند كه به نام محبّت اهل بيت، نسبتِ خدايي و الوهيت به اهل بيت پيغمبر ميدادند و نيز روشهاي غلط و نامشروع عزاداري را ترويج كردند و بدين ترتيب، با تقويت افراطيون از هر طرف به جنگهاي مذهبي دامن زدند.
ما محبّت به پيامبر و اهل بيت و اظهار برائت از دشمنان آنها را لازم و واجب ميدانيم امّا رعايت موازين اسلام و مصالح امّت را در كيفيت اظهار اين مودّت و برائت نيز واجب ميدانيم. دشمنان اسلام، بدعتهاي خلاف شرع در اين مفاهيم را ترويج ميكرده و حتي آموزش ميدادند. چنانچه بعدها در اسناد وزارت خارجهي انگليس منتشر شد كه دستِ كم در ايران، عراق و هند، دشمن، سرمايهگذاري كلاني كرده تا در محافل و هيئتهاي مذهبي از جمله بين شيعيان نفوذ كند و از جريان پاك و ارزشمند مدحِ اهل بيت سوء استفاده نمايد و اين جريان مباركِ مؤثّر در تاريخ شيعه و انقلاب را به عامل مخدّر و تفرقه در ميان مسلمانان تبديل كند و حتي بين بعضي هيئتهاي مذهبي، با چند واسطه، اشعاري را براي مدّاحي ترويج ميكردند كه كاملاً بدعت و نقض معارف اهل بيت و تشيّع بود، يا بين عزاداران با بودجهي خودشان، قمه توزيع ميكردند و اينها همه دستهايي است كه در پشت پرده اين تفرقه افكنيها دخالت دارد و بايد اين دخالت را ديد.
البته ممكن است يك مدّاح از سر ناآگاهي و يا اخلاص، دروغ بگويد و يك عزادار همبيتوجه و با اخلاص قمه بزند، امّا توجه داشته باشيم كه پشت اين جريانها گاهي چه دستهايي در كار است تا فتنه كنند و اين ادبيات افراطي، روشهاي غاليگرايانه، بدعت و هتّاكي به پيروان ساير مذاهب اسلامي را باب كنند تا مسلمانان را از جبهة اصلي و نبرد اصلي منحرف كنند.
ببينيد دستهايي كه ناصبيگري و وهّابيگري را ترويج ميكنند، جرياني كه درويش بازيهاي انگليسي و صوفيگريهاي اِباحيگرايانه را ترويج ميكند، همانها ممكن است در پشت پرده، خط غلوّ شركآميز در شأن اهل بيت را هم دامن بزنند و گاهي كساني بدون توجه و با حسنِ نيّت تعبير كنند كه من علي اللّهيام، رضا اللّهيام، حسين اللّهيام و اين در حالي است كه خود حضرت امير (ع) فرمودند: «جاهل متنسّك، كمر مرا ميشكند». 1
از حضرت رضا (ع) نقل شده است كه كسي نزد ايشان عرض كرد: آقا راجع به شما از طرف دستگاه حكومت، شايعهاي در شهر پخش كردهاند كه شما و پدرانتان، مردم را بنده و بردهي خود ميدانيد، حضرت رضا (سلام اللّه عليه) رو به آسمان نمودند و عرض كردند:
«خدايا،تو شاهد باش اين اولين ستمي نيست که بر ما ميرود. به خدا سوگند، چنين كلمهاي نه از دهان من و نه از دهان پدران من هرگز خارج نشده و نخواهد شد كه ما مردم را بنده و يا بردهي خودمان بدانيم؛ ما افتخارمان، بندگي خداست.»2
چه بايد كرد؟ پرسشي است كه ما مطرح ميكنيم براي شفاف كردن جرياناتي كه در صفوف ملت ما به نمايندگي خود خوانده، از طرف ملّت و به زبانهاي مختلف ميگويند: «آقا ديگر خسته شديم. دورهي حكومت ديني تمام شده است، عصر ايدئولوژي گذشته است، انقلاب به پايان رسيده است و شعارهاي ديني جاذبهاش را از دست داده است، ارزشها فرسوده شدهاند. جامعه خسته شده است، مردم ديگر خواهان دين نيستند. مردم اگر حكومت ديني را نخواهند، چه كسي را بايد ببينند؟!»
تحت عناوين مختلف، فضاي بسيار سنگين تبليغاتي در خارج و داخل، يكصدا در حال تبليغ و جريانسازي با همين مضمون است. هزار بهانه ميآورند و هيچ يك حاضر نيستند كه به جاي دين، انقلاب و ارزشهاي خودشان را متهم كنند و بگويند ما خودمان مشكل داريم، مردم از ما خسته شدهاند يا ميشوند. مردم از دين و حكومت ديني، خسته نشده و نخواهند شد. مردم با ما مشکل پيدا ميكنند، نه با دين و با حكومت ديني. به راستي چه بايد كرد؟ در اقتصاد چه بايد كرد؟ در سياست داخلي و خارجي چه بايد كرد؟ در قضاوت چه بايد كرد؟ در حوزهي فرهنگ چه بايد كرد؟ اينها همه درسهايي است كه بسياري از ما نياموختيم و وارد حكومت اسلامي شديم.
اولين مسئله، آسيبشناسي حاكمان در حكومت ديني است. كساني كه چه بايد كرد را از سنّت پيغمبر اكرم (ص) و آموزههاي اهل بيت (ع) نياموختهاند و وارد حكومت ديني شده اند و به نام دين در حوزههاي مختلف خواستهاند بر مردم اِعمال حكمراني كنند، چنين كساني اولين مشكل مردم متديّن و حكومت دينياند و اولين تكليف ما در حوزة چه بايد كرد، مواجهة شفاف با جرياناتي است كه نه عقلاً معارف و احكام دين را ميشناسند و نه قلباً به دكترين ديني براي حكومت ايمان دارند و نه عملاً به آن التزام دارند. در عين حال ادّعا ميكنند كه مردم از دين و حكومت ديني خسته شدهاند. ميگويند چرا در برخي از حوزههاي مديريتي، حكومت، ديني نيست؟ امروز دشمن شبهات را در دهان مردم و نسل جوان ميگذارد كه مردم و نسل جوان ميگويند ما حكومت ديني نميخواهيم و چرا حكومت، ديني است؟ در حالي كه واقعيت، عكس اين است. پرسش اصلي نسل جوان اين است كه چرا حكومت و حاكمان در همة حوزههاي اختياراتشان، در اقتصاد، سياست، فرهنگ و قضاوت، ديني عمل نميكنند؟
فرق است ميان اينكه بگوييم اشكال در ديني بودن حكومت است يا اين مطلب كه چرا حكومت،ديني نيست و بايد ديني بشود. اگر زاويهي نگاه عوض شود، راه حل و پاسخ حتماً تغيير ميكند. ما بايد بدانيم كه دين، زنده است،ارزشها جاذبه دارند و آن شعارهايي كه براساس آنها انقلاب شد و امروز انقلاب ايران،مركز توفنده و قلب انقلاب جهاني اسلام است و در سراسر دنيا دارد تغييرات عمده ايجاد ميكند،همان ارزشهايي كه انقلاب در ايران ايجاد كرد و جنگ را پيش برد، آن ارزشها همچنان زنده است، توفنده است، جاذبه دارد و اگر به درستي اَدا شود و اگر آنان كه اَدا ميكنند، عاقل و صادق باشند ـ به همان سرعت و قدرتي كه اوضاع ايران را عوض كرد ـ اوضاع كلّ جهان اسلام را در يكي، دو دهة آينده تغيير خواهد داد. اگر رسانههاي فرهنگي و تبليغاتي ما اصلاح شوند، اگر دستگاه قضايي ما، دولت و مجلس ما كمتر حرف بزنند و به دكترين پيغمبر و اهل بيت بيشتر عمل بكنند، خواهيد ديد كه اين ارزشها زنده است و جاذبه دارد و هنوز تنها نبضي كه در دنيا ميتپد، نبض دين و حكومت ديني و انقلاب ديني است. اينها مسائلي است كه بايد روشن بشود كه چه كساني در اين جامعه چه ميكنند و به حساب دين گذاشته و نوشته ميشود. اين دين، احتياج به فهم و عمل دارد، احتياج به اصلاح ندارد. ما خودمان را بايد اصلاح كنيم، نه دين را.
ديني كه بنيانگذارش پيغمبر اكرم (ص) است، در آخرين سخنراني، در حال بيماريِ منجر به رحلت، پيامهايي كه ميدهد، بزرگترين و نابترين پيامهاي انساني در باب كرامت انسان و حقوق بشر و آزادي بيان است؛ يعني همان چيزهايي كه ميخواهند امروز با آموزههاي غربي به ما آموزش بدهند! يكي، آن پيامي است كه ايشان، علاوه بر جنبههاي معنوياش و تبرّكي كه مردم به او ميجستند و حتّي قطرات آب وضويش را از يكديگر ميربودند و در آن هنگامي که لااقل، قدرت مطلق در جزيرةالعرب بود، در آخرين سخنراني،سخنرانيِ وداع،خطاب به مردم ميگويد:
«هركس حقّي بر گردن من دارد كه اَدا نشده است ـ حقِّ جاني، مالي، و يا حيثيّتي ـ امروز بگويد و حساب مرا تصفيه كند، مرا ببخشد و از من بگذرد، يا قصاص و جبران كند تا حساب ما به آخرت نيفتد.»3
مردي كه قدرت مطلق دارد و حاكم ديني است، با مردم اين گونه سخن ميگويد كه جمعيت با صداي بلند گريه ميكنند و شخصي برميخيزد و ميگويد: يك روز از جبهه برميگشتيم، شترهاي ما در كنار يكديگر قرار گرفت، تازيانه اي در دست شما بود؛ نميدانم از روي عمد به من اصابت كرد يا به اشتباه. پيامبر(ع) فرمود: به خدا پناه ميبرم كه از روي عمد بوده باشد. مرا ميبخشي يا قصاص ميكني؟ گفت: قصاص ميكنم. فرمودند: همان تازيانه را يكي از خانه بياورد. بلال به خانة حضرت زهرا(س) ميرود و عرض ميكند كه پدرت ميگويد آن تازيانه را بده! حضرت زهرا ميپرسد: چه خبر شده است؟ مگر جهاد است؟ گفتند: پدرت خود را براي شلّاق خوردن عرضه كرده است. حاكم حكومت مطلقة اسلامي و خاتم انبيا خود را براي شلّاق خوردن، عرضه كرده است.
زهرا (س) ميگويد: چه كسي حاضر شده است پيامبر خدا را شلّاق بزند؟ گفت: فلان كس. حضرت زهرا (س) در حالي كه اشك ميريزد، تازيانه را ميآورد و به او ميدهد و ميگويد: آيا حسن و حسين آنجا نبودند كه از او بخواهند به جاي پيامبر آنها را بزند؟
اين ابرقدرت كه از موضع قدرت معنوي با همة قدرتهاي مادّي عالَم سخن ميگفت در برابر بندگان خدا، چنين متواضع بود. اينها كرامت انسان و حقوق بشر و آزادي بيان ـ از نوع اسلامي، نه غربي ـ است كه يك نفر بلند شود و در برابر حاكم بگويد كه آقا يك روز از جبهه برميگشتيم، شترهاي ما در كنار يكديگر قرار گرفت، تازيانهاي در دست شما بود؛ نميدانم از روي عمد به من اصابت كرد، يا به اشتباه! من بايد قصاص كنم و پيامبر بگويد: «درست است، حق داري.»
شلّاق را آورد. اتفاقاً حسن و حسين كه كودكان هفت، هشت سالهاي بودند، هر دو به نزد آن مرد آمدند كه آقا اگر ميشود اين حقّ قصاصتان را دربارة ما اِعمال كنيد. آيا ممكن است كه به جاي پيامبر خدا، ما را بزني؟ پيامبر (ص) فرمود: خودِ من بايد قصاص شوم. او گفت كه شانة من عريان بود و پيامبر نيز شانه را عريان كردند و آن مرد،كتف پيامبر (ع) را بوسيد و گفت: من تنها بهانه اي ميخواستم تا كتف شما را ببوسم. اين است فرهنگ ديني و حكومت ديني.
اين فرهنگ، احتياج به اصلاح ندارد؛ بلكه حاكمان و مديران ما نيازمند اصلاحند و بايد خود را با اين فرهنگ تطبيق بدهند. هرگاه مسئولان ردههاي مختلف حكومت در سه قوّه، خود را با اين فرهنگ، تطبيق دادند، آن روز بدانيد كه ديگر هيچ مانعي جلوي راه اين حركت و اين انقلاب، در سراسر جهان نخواهد ايستاد؛ زيرا بشريت جز عقلانيت در حوزة نظر، و انسانيت در حوزة عمل، چيز بيشتري نميتواند بخواهد و معارف اسلام،مظهر عقلانيت و احكامش مظهر و مجلاي بزرگ انسانيت و انسانگرايي به معناي حقيقي است.
پيامبر (ص) در همان آخرين سخنراني، به حكومتها موعظه ميفرمايند و به حاكمان پس از خود ميگويند: از همة آنان ميخواهم كه خدا را به ياد داشته باشند. اين آخرين جملههاي پيغمبر (ص) است. فرمود: نگذاريد در پشت درهاي بستهي حكومت، قويها، ضعيفان را پاره پاره كنند. نگذاريد پشت درهاي بستة دولت، سرمايهداران و اغنيا، فقرا را لِه كنند.
آقايان وقتي به كنفرانسهاي بين المللي براي گفت و گوي تمدنها ميروند، نبايد ايدئولوژيهاي خودِ غربيان را به آنها پس بدهند تا آنان نيز زير لب به ما بخندند، بلكه بايد با آنها معارف و احكام و منطق اسلام را در ميان گذاشت. منطقي كه در آن پيامبر اكرم (ص)، ادب را حتّي در برابر دشمن رعايت ميكرد. خداي متعال به پيامبر (ص) فرمود: «و اِصْبِرْ عَلي ما يَقُولُونَ وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَميلا»؛4 با اينان كه برخورد ميكني، حتي وقتي طردشان هم ميكني، به زيبايي طرد كن، صبر كن و تحمل داشته باش و از پا منشين و فرمود: « مردم را به راه خدا با حكمت و موعظة حسنه بخوان.» 5
مكتب و پيامبري كه با استدلال و برهان بشريت را خطاب ميكند و خداي متعال در قرآن كريم فرمود: «قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُم»؛6 برهان بياوريد. ما با شما بر اساس برهان سخن ميگوييم و به كسي تحميل غير منطقي نميكنيم. مكتبي كه حجيّت عقل را ذاتي ميداند و ميگويد اصلاً احتياجي به استدلال شرعي براي عقل نيست.
ميدانيد كه پيامبر وقتي دست به جيب ميبرد، بيشترين مخارج شخصياش، براي عطر بود.7 سر و صورتش را آب ميزد و آرايش ميكرد، 8 يكي از همسران پيامبر (ص) نقل ميكند كسي در زد، پيامبر در حياط بود، خواست سر و صورتش را مرتب كند، ظرف آبي در محوّطه بود، ايشان در همان آب نگاه كردند و سر و صورتشان را مرتب كردند و سپس براي گشودن دَرْ رفتند. گفتم: آقا ديگر تا دَمِ در رفتن و به خود رسيدن؟ پيامبر اكرم (ص) همين را نيز احترام به حقوق مردم تلقّي ميكرد. آن كسي كه به درِ خانة من ميآيد، به همين مقدار بر من حق دارد و ميفرمود: «آنها كه دنيا را براي آخرت و آخرت را براي دنيا ترك ميكنند از ما نيستند.»9 اين همان مكتب و خطي است كه بايد در پيِ آن بود. پاسخ چه بايد كرد در همةحوزههاي حكومت و زندگي، عمل به سنّت پيغمبر اكرم (ص) با تفسير اهل بيتِ آن حضرت است كه اوصياي خاص پيامبر اكرماند.
در اينجا من به دو نكته هم اشاره كنم كه گاه مغفول واقع ميشود. ما، حكومت و همهي جناحهاي موجود بايد به سنّت پيغمبر و اهل بيت پيغمبر (ص) رجوع كنيم، بايد آنگونه انقلاب و جامعه را هدايت و مديريت كرد كه پيامبر اكرم (ص) كرد، بايد آنگونه حكومت كرد كه پيامبر اكرم (ص) حكومت كرد. مشكلات اين جامعه، غالباً به دست همين مردم و برخي از همين مسئولان قابل حلّ است. مشكل نه از دين و نه از حكومت ديني است، تا عدهاي به دنبال راه حلّ غير ديني بگردند. كساني گفتند و نوشتند كه چون از دين، سوء استفاده ميشود بنابر اين، راه حل، تفكيك دين از حكومت است. ما به آنها عرض ميكنيم كه مگر از علم سوء استفاده نميشود؟ مگر از تكنولوژي، از آزادي، از مفهوم روشنفكري، از همة مفاهيم سوء استفاده نشده و نميشود؟ شما آيا هرگز به اين بهانه گفتهايد كه چون از علم سوء استفاده ميشود، ما علم را كنار بگذاريم؟ پس چرا دربارهي دين، چنين سخني به زبان جاري ميشود؟
نكتهي دوم، اينكه حكومت ديني و جامعهي ديني يافتني نيست؛ ساختني است. بعضي فكر ميكنند چون مباني و احكام اسلامي الهي، قدسي و آسماني است، پس قرار است يك حكومت ديني كامل و يك جامعهي ديني حاضر و آماده از بالا، از آسمان ناگهان جلوي پاي ما بيفتد، مثل يك ساختمان پيش ساخته، نصب شود و ما فقط زحمت زندگي كردن در آن جامعه را به خود بدهيم؛ چنين نيست. جامعهي ديني و حكومت ديني را بايد براساس دكترينِ اسلام و ثابتات و قطعيات اسلام بسازيم. اين خانه را بايد ساخت و در آن وارد شد و نشست. خانهي از پيش آمادهاي وجود ندارد. بايد طراحي كنيم، بايد براساس ارزشها و احكام اسلامي، ميليمتر، ميليمتر برنامهريزي كنيم و آجر به آجر بسازيم.
اوّلاً بايد عقلورزي و اجتهاد كرد و تئوري داشت. نخستين سؤال اين است كه ما چه تعداد نظريهپرداز اسلامي براي تئوري دادن و ساختن حكومت و جامعهي دينيِ كاملتر، هم اكنون و در آغاز دههي سوم انقلاب و حكومت اسلامي در اختيار داريم؟ كم و انگشت شمار.
دوم، چه تعداد مديران عاقل و صادق و با سواد و مسلمان در اختيار داريم؟
سوم، هماهنگي و عمل كردن در يك طرح جامع و هندسة واحد است، كه متأسفانه به قدر كافي وجود ندارد. ما در همة حوزهها توفيقاتي داشتهايم، امّا نسبت به آرمانها و اهدافي كه اعلام كردهايم، ضعيفيم، در عين حال عقل، عمل صالح و اجتهاد ديني، تنها ابزار ماست. امروز من به چند درس پيامبرانه در باب حكومت اسلامي الگو اشاره ميكنم تا پاسخي اجمالي به پرسش چه بايد كرد باشد.
پيامبر اكرم (ص) فرمود: «اَلْمُسْلِمُ اَخوالمُسلِمِ لا يَظْلِمُهُ وَ لا يُسلمُه»؛10 ميان همةمسلمانان بايد رابطة برادري برقرار باشد، نه به يكديگر ستم كنند و نه يكديگر را در برابر هيچ ظلمي تنها بگذارند و تسليم كنند. همه بايد شب و روز به فكر يكديگر باشيم و مثل يك شبكة در هم پيچيده، در قلمرو اقتصاد، سياست و فرهنگ، به فرياد يكديگر برسيم و كمك كنيم. بايد اين شعار جامعه و حكومت اسلامي در همة عرصههاي اقتصادي، سياسي، حقوقي و فرهنگي باشد، تا مناسبات ظلم و ستم برداشته شود. فاصلههاي طبقاتي در جامعة اسلامي،يعني كوخنشينيِ اكثريتي و كاخنشيني اقليتي اينكه كساني در شمال تهران، در خانههاي چند ميلياردي زندگي كنند و در پايين همين شهر، خانوادههايي با ده، پانزده سر عائله،در دو اتاق يا يك اتاق زندگي كنند، اين فاصلة طبقاتي، با آن دستور العمل پيغمبر سازگار نيست.
تبعيض در نهادهاي دولتي و حكومتي با اين دستور العمل پيغمبر اكرم (ص) سازگاري ندارد. سلطة سياسي ديگران بر جوامع اسلامي از افغانستان تا فلسطين با اين دستور العمل سازگاري ندارد. دستگاه قضاييِ پر ادّعا و كمكار، دولت پر حرف و كمكار، مجلس پر سر و صدا و كمكار،با اين دستور العمل پيغمبر اكرم سازگاري ندارد. نهادهاي دولتي و حكومتي به جاي خدمت به مردم، به تدريج وَبال گردنِ مردم ميشوند. اين اولين مسئله ما در پاسخ به سؤال چه بايد كرد است. تا وقتي كه دولت وَبال بر مردم باشد و ماليات بگيريند و خدمت رساني اندك بكند؛ مجلس از منابع عمومي و بيت المال استفاده بكند و گامهايي بسيار كوتاه و خدمات قطره چكاني به اين ملت بكند؛ قوة قضائيه، ادّعاي بزرگِ اجراي عدالت و پيشگيري از جرم را بكند، ولي ابتداييترين ظلمها و جرمها در تهران ـ پايتخت مملكت ـ اتفاق بيفتد و جلوي آن را نتوانند بگيرند و در برابر ستمهاي بزرگ و فشار، گاه مجبور شوند كوتاهي بكنند؛ اين روند با پيام حكومت ديني سازگاري ندارد. دادگستري اسلامي، دادگاهي است كه خليفة مسلمانان، امير المؤمنين علي بن ابي طالب (ع) را به خاطر يك يهودي و ادّعاي دروغ او، به دادگاه احضار ميكند و امير المؤمنين (ع) بدون كمترين تصنّعي، تظاهري، ناراحتي و گلايهاي در دادگاه، حاضر ميشود و در كنار او مساوي ميايستد و وقتي ايشان را با كنيه صدا ميزند، به قاضي ميگويد: «چرا مرا به كنيه صدا زدي در حالي كه اين يكي را با اسم عادي صدا ميكني؟ اينجا من آشناي تو يا امير المؤمنين (ع) نيستم، اينجا من ـ علي بن ابي طالب ـ هستم، مثل همين آدم يهودي كه با من مرافعه دارد.»
در سنّت اسلام و سيرة پيغمبر (ع) و اهل بيتش ما اين مضامين را خواندهايم و اين الگوهاي برتر بود كه قلب ما را لرزاند. ملاك مشروعيت دستگاه قضايي ما اين است كه به اين روايات عمل كند. دولت ما، دولتمردان، وزرا و وكلايي كه منازلشان در مناطق مرفّه تهران است، در خانه هاي وسيع و تجمّلاتي، زندگي ميكنند و دم از حكومت ديني يا جامعة مدني ميزنند، اينها اگر به احكام غربي عمل كنند، قدرت و ظرفيتش را ندارند چه رسد به اين كه بخواهند به احكام اسلامي در باب حكومت ديني عمل كنند!
امير المؤمنين (ع) دربارة ائمة حق فرمود: در حكومت اسلامي، روحانيون يا علماي دين و حاكمان ديني بايد سطح زندگيشان از سطح متوسط مردم، پايينتر باشد تا بتوانند دين را به درستي تبليغ و به درستي اجرا كنند. اگر روحانيت يا مسئولان حكومت در سه قوّه، در خانههاي اشرافي، زندگي كنند و با سفرههاي آنچناني و روابط فاميلي آنچناني، با ازدواجهاي حكومتي، كاستهاي طبقاتي تشكيل دهند، اينان نميتوانند حكومت ديني را در اين مملكت اجرا كنند؛ بلكه تنها دين و حكومت ديني زير سؤال خواهد رفت و نسلهاي بعدي ما از اصل دين و حكومت ديني مأيوس خواهند شد. اين تكليف اصلي ماست. تكليف همة خطبا در نماز جمعههاست كه بر روي اين اصول تأكيد كنند.
ما در برابر آمريكا چه وقت كوتاه ميآييم و تن به سازش ميدهيم؟ در برابر جريانهاي انحرافي ضدّ ديني تحت عناوين روشنفكري، چه وقت متزلزل ميشويم؟ تنها وقتي كه خودمان فاسد شده باشيم، ديگر جرئت نميكنيم نهي از منكر و نقد بكنيم. آدمهايي كه خودشان فاسد ميشوند،نميتوانند در برابر منكرات فرياد بزنند. چرا نهي از منكر در يك جامعه، ضعيف ميشود؟ زيرا آنها كه بايد نهي از منكر بكنند، خود آلوده ميشوند، سُست ميشوند، آدمي كه از درون ميپوسد و فرو ميريزد، ديگر جرئت ندارد فرياد بزند و وقتي كه ظلم ميبيند، وقتي شرك و نفاق و الحاد ميبيند، وقتي فساد اخلاقي ميبيند، جرئت نميكند اعتراض كند؛ زيرا به چيزي بسته شده است. كساني ميتوانند حُرّ و آزاد باشند و نهي از منكر كنند كه به چيزي آلوده نباشند.
پيامبر اكرم (ص) فرمود: «دو گروه ممكن است امّت مرا اصلاح كنند و به رتبههاي بالاي انساني ارتقا دهند و همين دو گروه ميتوانند امّت اسلامي را فاسد كنند و به منجلاب بيندازند. دو گروهند كه اگر صالح باشند امّت، صالح ميشود و اگر فاسد باشند، امّت فاسد ميشود: «اَلْعُلَماءُ وَ الْحُكّام»؛11 يكي روحانيت و ديگري مسئولان و فرمانروايان (حكومت اسلامي).»
پيامبر اكرم (ع) فرمود، اين مضمون از امير المؤمنين (ع) هم نقل شده است : «هر جا ستمي بر مردم برود و حكومت ها بياطلاع بمانند و يا مطّلع بشوند، ولي مدارا كنند، نقض پيمان الهي شده است.»
پيامبر (ص) فرمود: «جامعهاي كه در آن، حقوق ضعيفان از قدرتمندان، از صاحبان قدرت، صاحبان ثروت و صاحبان شوكت، بدون لكنت زبان،مطالبه نشود، جامعة اسلامي نيست.» اين است آن جامعة ديني و حكومت ديني كه ما بايد بسازيم.
ما هم ميخواهيم جامعه و حكومتي بسازيم كه اگر فردا يك آدم عادي، يك روستايي برخاست و به تهران آمد و گفت: آقا، حقّ مرا فلان آدم ثروتمند يا قدرتمند، غصب كرده است، نترسد و بدون لكنت زبان، حرفش را بزند و دادگستري هم حقّ او را اقامه كند. اين است آن جامعه و حكومت ديني كه انقلاب خميني ميخواهد.
كدام نسل جوان از چنين جامعه و حكومت ديني رو برگردانده و پشت كرده است؟ نبايد نسل جوان را متهم كنيم. نسل جوان، يك نسل مظلوم و ناآگاه است. نه آگاهي دينيِ درستي به او دادهايم، نه نمونههاي عالي ارائه ميكنيم، سپس توقّع داريم كه اينها همه، نماز شب خوان باشند! ريشههاي مشكل را بدانيم كه كجاست. حضرت امير (ع)، بزرگترين تربيت شدة پيغمبر، خطاب به خليفة سوم فرمود: كارگزاران حكومت اسلامي تا هر جا كه خورشيد بر آن بتابد، اگر ظلمي و فسادي كنند، ما نيز مسئوليم. چون اعتراضاتي ميشد كه فلان جا فساد ميشود، دزدي كردهاند، حق كشي يا باندبازي كردهاند، او هم مثلاً ميگفت: من خبر ندارم. حضرت امير (ع) فرمود: نميتواني بگويي كه من خبر ندارم؛ بايد خبر داشته باشي.
پيامبر اكرم به ما آموخت كه مسئولان حكومت اسلامي، دولتيها، مجلسيها، دستگاه قضايي در برابر مردم، متواضع و مؤدب سخن بگويند. و از موضع قدرت و سلطه با مردم حرف نزنند. مردم، ذَوِي الحقوقاند. اينها عين روايت پيامبر اكرم و حضرت امير و اهل بيت است. ابن مسعود ميگويد: روزي مردي با پيامبر سخن ميگفت و بدنش ميلرزيد. هيبت پيغمبر، او را گرفته بود. امّا پيامبر، به دنبال شوكت مادّي نبود، شوكت معنوي داشت. پيامبر متوجه شدند كه اين مرد، در حين صحبت دست و پايش ميلرزد. فرمود: «هَوِّنْ عَلَيْكَ، فَلسْتُ بَمَلِك»؛ بر خودت آسان بگير. برادر، راحت باش. من شاه نيستم. «اِنَّما اَنَا ابْنُ امْرَأٍَة كانَتْ تَأْكُلُ الْقِدَّ.»12 من پسر همان زني هستم كه مثل شما غذاي مانده و ساده ميخورد، من با دست خودم،شير بز ميدوشم. 13يا نقل شده است كه روزي سلمان و بلال خدمت پيغمبر آمدند. سلمان به رسم ايرانيها به روي پاي پيغمبر (ص) افتاد تا آن را ببوسد. پيامبر (ص) فرمود: سلمان، كاري را كه ايرانيان و عجم با شاهانشان ميكنند، انجام نده. «اَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبيدِ اللّهِ آكُلُ مِمّا يَأْكُلُ الْعَبْدُ اَقْعُدُ كَما يَقْعُدُ الْعَبْد»؛14 من بندهاي از بندگان خدا هستم، آنگونه كه بردگان ميخورند و بردگان بر خاك مينشينند، من نيز همانگونه ميخورم و مينشينم. اينها درس چه بايد كرد است. هرگاه همة مسئولان حكومت،اينگونه اسلامي شدند، شما بدانيد كه همة مشكلات، پياپي حل خواهد شد.
حضرت امير (ع) در توصيف پيامبر (ص) ميگويد: «پيامبر (ع)، دعوت بردگان را براي غذا ميپذيرفت؛ بر خاك مينشست، با دست خود، بز ميدوشيد؛ چهره بر خاك ميماليد؛ نزد مردم، متواضع و فروتن بود؛ پايش را نزد مردم حتّي كودكان،دراز نميكرد؛ وقتي به او مراجعه ميكردند، تكيه نميداد؛ به احترام مردم كارهاي سخت را ميپذيرفت و انجام ميداد؛ همواره گرسنه بود؛ ظاهر حالش مانند ضعيفان بود، امّا قلبش قوي بود، همچون بردگان مينشست؛ بر كفش خود پينه ميزد و لباسش را وصله ميكرد؛ بر خرِ برهنه سوار ميشد.»15
حالا بعضي افراد نگويند كه توقعداري مسئولان، يك خر يا يك بز به خانه هايشان ببرند و سوار بر خر برهنه، به مقرّ حكومتي بيايند يا صبح به صبح، بز بدوشند. ما برداشتي قشري از دين نداريم، ولي پيامش اين است كه آقايان همة شما بايد اين سيره و روش را دنبال كنيد؛ چون در همان دوره هم ميگفتند: آقا اين كارها كسرِ شأن پيغمبر (ص) و حاكم اسلام است. ميفرمود: نه، من مثل بردهها بر زمين مينشينم و به دست خود، شير بز ميدوشم و در روايت است او هيچگاه در حال تكيه دادن، نه چيزي خورد و نه چيزي گفت.16 و خوش نميداشت كه به شاهان شبيه باشد و ميفرمود: «تا زندهام پنج چيز را ترك نخواهم كرد: سلام كردن بر كودكان،غذا خوردن در كنار بردگان، نشستن بر خاك و سوار شدن بر الاغ برهنه (كه پايينترين طبقات سوارش ميشدند)، دوشيدن شير بز به دست خود و پوشيدن لباس پشمي.»
پيامبر (ص) فرمود: «سه گروهند كه صداي نمازشان از گوش خودشان بالاتر نخواهد رفت و دعايشان به خداوند و ملكوت نخواهد رسيد، يك گروه، مسئولينياند كه جامعهاي را مديريت ميكنند در حالي كه مردم از آنها خوششان نميآيد. «وَ اَنْتُمْ لَها كارِهُون».17 فرمود: «لا تُحْرَمُ عَلَيْكَ اَعْرْاضُهُم»؛18 چند گروه كه آبرويشان محترم نيست و بايد در ملأ عام آنها را نهي از منكر و نقد كرد و بايد پُز آنان را شكست. از جمله، كساني كه بر مسند قدرتند يا ثروت در اختيار دارند امّا ستم ميكنند. اين است فرهنگ اسلام.
پيامبر (ص) فرمود: «بر صاحبان قدرت و ثروت، نظارت كنيد، متهمشان كنيد، سكوت نكنيد!» پيامبر (ص) فرمود: «در برابر روحانيوني كه نانِ دين ميخورند و به دنياي خودشان خدمت ميكنند، سكوت نكنيد، به خاطر حفظ دين، متهمشان كنيد.»
و فرمود: «حاكمان را كه از قدرت، سوء استفاده ميكنند، متّهم كنيد و نيز ثروتمنداني كه حق اللّه و حقّ النّاس را در ثروت و سرمايه ادا نميكنند.» البته از سوي ديگر هم فرمود: «سه گروهند كه دعاي آنها حتماً مستجاب است و رد نخواهد شد: يكي، امام و رهبر و حاكم عادل است، «اَلْامِامُ الْمُقْسِط»؛ 19 پس، از هر دو سو داريم، هم بزرگترين تجليلها از مسئول صالح و هم بزرگترين اتهامات و حملهها به مسئولان فاسد را داريم.
بُعد ديگر در اين هدية الهي آن بود كه تشريفات حكومتي نداشت. در روايت نقل شده است:
«پيغمبر و اصحابشان همواره حلقه مينشستند و اگر كسي وارد ميشد، به واسطة نداشتن تشريفات نميفهميد چه كسي رئيس و چه كسي مرئوس است». 20
حكومت اسلامي اينهاست. چون تشريفات و ادا و اصول نداشت، كسي نميفهميد كه بالا و پايين مجلس كجاست. در حكومت اسلامي اصلاً ما جايگاه مخصوص مسئولان و دولتمردان نداريم، مسائل امنيتي، بحث ديگري است و تنها مسائل امنيتي در اين ميان، ممكن است دخالت داشته باشد. پيامبر (ص) وقتي وارد مدينه شد، همه منتظر بودند كه ايشان به كدام محله ميرود و در كدام خانه فرود ميآيد تا آنجا پس از اين، مهمترين مكان شود.
پيغمبر اكرم (ص) فرمود: شتر را رها كنند و فرمودند هر جا كه اين شتر نشست، من همان جا ساكن ميشوم. شتر رفت و رفت تا جلوي در يكي از فقيرانهترين خانههاي مدينه فرود آمد و آنجا مقرّ پيغمبر (ص) شد.21 آقا كارها را به شرافتمندانه و غير شرافتمندانه، تقسيم نميكرد. نظام ارباب ـ رعيتي برقرار نميكرد. خودش مثل يك كارگر، يك كارگر ساده، كار ميكرد و چوب جمع ميكرد. وقتي اصحاب كار مي كردند، خودش هم راه ميافتاد و اهل عمل بود. مسجد كه ميساختند، خود به پا ميخاست و كارگري ميكرد.
پيغمبر (ص) در حكومتش، حلقههاي بستة سياسي و كاستِ قدرت و باندبازي و قوم و خويشبازي نداشت، بين آن همه ريش سفيد و اصحاب و آدمهاي مهم، گاه جوان صالح نوزده سالهاي مثل اسامه را فرماندة بزرگترين لشكركشياش كه جنگ با امپراتوري روم بود، قرار ميداد. يا وقتي مكه را فتح ميكند، عتاب بن اُسيد ـ جوان بيست ساله ـ را به حاكميت مكه ميگمارد.
به زنان نيز كاملاً توجه داشت و به آنان شخصيت و فرصت ميداد. اينها فرهنگهايي بود كه ايشان تغيير دادند. در جامعهاي كه دختر را زنده به گور ميكردند و قرآن ميگويد: «وقتي به كسي خبر ميدادند كه خانمت دختر زاييده، رنگ از رويش ميپريد22 در اين جامعه، پيغمبر (ص) ميفرمايد: «هرگز به زنان، اهانت نميكند، مگر افراد پست و لئيم» و ايشان به قدري براي آنان هويت و شخصيت قائل بود كه جداگانه به خانمها فرصت بيعت داد.23 مردان بيعت كردند، سپس گفتند خوب ديگر، ما به جاي خانمهايمان هم بيعت كرديم و اهل بيت ما هم تابع ما هستند. آيه نازل شد كه نه، مردان به جاي زنان، بيعت نكردهاند و خانمها جداگانه بيعت كنند، پيامبر (ص) دوباره مراسم بيعت مستقلي براي زنان گذاشتند و حضور اجتماعي و سياسي و تعهّد و مسئوليتپذيري زنان را آموزش دادند.
پيامبر (ص) فرمود: «بئْسَ الْقَوْمُ قومٌ لا يَقُومُونَ لِلّهِ تَعالي بِالْقِسْط»؛24 بد جامعه و ملّتي است، ملّتي كه عدالتخواه نيست و براي اجراي عدالت و قسط، عدالت در حوزة اقتصاد، قضاوت، سياست و فرهنگ قيام نميكند. پيامبر (ص) فرمود: «كُلُوا جَميعاً وَ لا تَفَرَّقُوا»؛25 بخوريد! امّا تنها، تنها نخوريد و (بر سر سفره نيز) متفرّق نشويد. اين، منطق اسلام است و پاسخ چه بايد كرد؟ اينهاست. نه اينكه يك طبقه، آن طرف شهر بخورند، تا بتركند و بالا بياورند، از فرط سيري با دمشان گردو بشكنند و ندانند پولها را چگونه خرج كنند، و يك عدّه هم اين سوي شهر از گرسنگي درماندهاند، چهار دختر دَمِ بخت، پسر دَمِ بخت دارد و يك جهيزية ساده را نميتواند تهيه كند، خود را از ساختمان هشت طبقةوزارتخانة دولتي پايين مياندازد. اينها چيزهايي است كه بايد اصلاح بشود. كساني كه ميخواهند دين را اصلاح بكنند، بايد خودشان را اصلاح بكنند. كتاب و سنّت، احتياجي به اصلاح ندارد؛ بلكه احتياج به فهم و عمل دارد. مشكل جمهوري اسلامي،ولايت فقيه نيست كه ميخواهيد آن را از قانون اساسي حذف كنيد، مشكل اين انقلاب و حكومت،ديني بودنش نيست كه ميخواهيد دينزدايي كنيد. مشكل، خودِ ما و شماييم. مشكل، ولايت فقيه نيست. پيامبر (ص) فرمود: «هر كس سير بخوابد و در شهر يا همسايگي او كساني گرسنهاند از ما نيست و به خداوند و روز قيامت ايمان نياورده است.»26 ايشان به طبقات محروم و زحمتكش احترام ميگذاشت، در برابر مفتخورها و انگلها موضع ميگرفت و ميفرمود: «مَلْعونٌ مَلْعُونٌ مَنْ أَلْقي كَلَّهُ عَلَي النّاس»؛27 نفرين به آنان كه بار زندگي خود را بر دوش ديگران مياندازند و بدون خدمات مادّي و معنوي به جامعه،امكانات جامعه را مصرف ميكنند.
در جنگ تبوك كه از جبهه برميگشتند، مردم به استقبال آمده بودند، زنها، پيرها و از جمله، پيرمردي به نام سعد انصاري به استقبال پيامبر (ص) و مجاهدين آمده بود، جلو آمد و با ايشان مصافحه كرد، پيامبر ديد كه دستش خيلي زِبْر است، چاك چاك است. پيامبر فرمودند: دستهايت چقدر خشن است؟ خود پيغمبر (ص) هم آدم نازپروردهاي نبود. از كودكي، چوپاني و ... كرده بود. ولي با اين وجود، ببينيد دست آن پير مرد چگونه بود. پيامبر (ص) فرمودند: دستهايت چقدر خشن است؟ گفت: آقا «اَضْرِبُ بِالْمُرِّ وَ الْمِسْحا ة» من كارگرم، كار ميكنم. بيل ميزنم، «فَاُنْفِقُ عَلي عِيالي» خانواده ام را تأمين ميكنم. توجه كنيد، پيامبر اكرم از جبهه برگشتند، همة مردم و مجاهدين آنجا حاضرند،پيامبر دست اين پير مرد زارع كارگر را ميگيرد و طوري كه همه ببينند، بلند ميكند و پايين ميآورد؛ «فَقَبَّلَ رسُولُ اللّهِ يَدَه» پيامبر دست اين كارگر را پايين ميآورد، ميبوسد و سپس بالا ميبرد و خطاب به همة جمعيت ميگويد: «هذِهِ يدٌ وَ اللّهِ لا تَمُسٌّهُ النّار»28 به خدا سوگند،اين دستي است كه آتش جهنم، آن را لمس نخواهد كرد. اين است مردمداري.
در باب رباخواران فرمود: «در شب معراج كساني را ديدم كه شكمهايشان پر از مار بود و از بيرون ديده ميشدند. پرسيدم: جبرئيل، اينان با چنين عذابي، كيستند؟ گفت: سرمايهداران مفتخوار و رباخوار جامعه هستند كه مثل انگل به جامعه آويزان شدهاند.»
رحمت و ملاطفت و تواضع و ادب پيغمبر (ص) را ميدانيد از آن طرف، قاطعيت پيغمبر (ص) را هم ببينيد. وقتي اصل نظام اسلامي و انقلاب و عدالت اجتماعي و احكام اللّه در خطر بود، پيغمبر با كسي معامله و مسامحه نميكرد. اوّلاً، حدود هشتاد جنگ را همين پيامبر رحمت، داشته كه بعضي از اينها را خود آن حضرت، مستقيم فرماندهي كرده است، خود با شمشير و سلاح، عدّة زيادي را بر خاك انداخت.
نقل شده است كه در جنگ اُحُد وقتي ايشان مجروح شده بودند و خونريزي زياد بود و مسلمانان تقريباً از پا درآمده بودند، سپس كه دوباره سازماندهي شدند، يكي از نيروهاي دشمن نزديك ميشد، فكر كرد كه اينها پراكنده شدهاند و ديگر نميتوانند كاري بكنند، چند نفر از اصحاب بلند شدند او را بزنند، پيغمبر (ص) فرمود خودم بايد او را بزنم. نيزهاي برداشت، نشانه گرفت و به دقّت پرتاب كرد، درست به نقطهاي ميان كلاهخود و زره، در گردن آن مشرك فرو رفت و افتاد و تا آخر عمر، معلول شد، يا وقتي اسراي بدر را گرفتند حتي دو سه تن از آنان را كه ميدانست اصلاح نخواهند شد، و جرم مرتكب شده بودند، دستور اعدامشان را داد.
وقتي يهود بنيقريظه، پيمانشكني و خيانت كردند و در جنگ احزاب و خندق از پشت ضربه زدند، پيامبر (ص) آنان را محاصره كرد، سپس دستور داد ششصد نفر از مردان جنگي آنان را اعدام كردند. اين قاطعيت نيز در منطق پيامبر وجود دارد، همان پيامبر رحمت و ادب و تواضع، اين بُعد را هم داشت. بعضي اين ابعاد را نميبينند؛ بعضي هم آن ابعاد را نميبينند، مشكل همة ما برخورد گزينشي با دين است. بخشي از اين ابعاد را ميبينيم و بقيه را نميبينيم. يک عده هم تنها طرف ديگر را ميبينند و هر كسي هم مدّعي دين ميشود و ميگويد اين قرائت من است. پيغمبر آمادة جنگ روم و حمله به جبهة غرب ميشوند، جنگ رواني شديدي پشت جبهه شروع شد كه آقا بايد صلح كنيم. مذاكره كنيم و جاي جنگ نيست، امپراتوري روم با اين قبايلي كه ما با آنها جنگيديم فرق ميكند. اين ابرقدرت است؛ هوا هم گرم است و خشكسالي است، موقع جمع محصول است،شعار جنگ بس است، خشونت بس است، پشت جبهة پيغمبر راه افتاد. حتي بعضي شُبهة شرعي و مقدّس بازيهاي افراطي ميكردند. يك عدّه با صراحت ميگفتند جنگ و اين مبارزة با استكبار، حرف مُفت و شعار مُفت است، برو به زندگيات بچسب و منافع ملي، يعني فقط شكم و زير شكم خودت، و الّا اصول و ارزش و عدالت، مطرح نيست اين منافع ملي به قرائت آنهاست. امّا عدهاي از راه مقدّس مآبي وارد شدند؛ يكي از آنها گفت: آقا مرا معاف كن.
پيغمبر فرمود: آقاجان، عازم جبهه هستيم؛ آماده شو. گفت: آقا مرا معاف بفرماييد. فرمودند: چرا؟ گفت: آخر به طرف روم ميرويد و اين دخترهاي روم و شام، خيلي خوشگلند، من هم آدم ضعيفيام، خودم را نميتوانم كنترل كنم، اگر ما به اين منطقه رفتيم و من كنترل خود را ازدست دادم و به فتنه افتادم، چه كسي جواب شرعياش را ميدهد؟ عذر شرعي ميآوردند كه جبهه نروند. جريانسازي وسيعي به راه افتاد كه به جبهه نروند و جنگ با روم و نبرد و مقاومت در مقابل استكبار صورت نگيرد. گروه جنگ رواني، تشكيلاتي پيدا كرده بودند. پيغمبر اكرم فرمان داد كه مركز اصلي تشكيلات آنها و آن خانه را كه سازماندهي جنگ رواني و مقاومت در مقابل فرمان جهاد ميشود، آتش بزنند، خراب كنند. وقتي از همين جنگ برگشتند و خيانت منافقين و حتي طرح ترور پيغمبر مطرح شد، برخورد شديدتري هم با آنان كرد كه قضية مسجد ضرار است. آنها در چند كيلومتري مدينه، مسجدي ساخته بودند، به عنوان ذكر و دعا و نيايش و قبلاً هم از پيغمبر خواسته بودند كه آقا شما تشريف بياوريد و مسجد ما را افتتاح بكنيد.پيغمبر (ص) فرمود: هر وقت فرصت كنم ميآيم، امّا از جنگ كه برگشتند معلوم شد كه حتي اين مسجد هم پايگاه توطئه عليه نهضت شده است؛ لذا ايشان دستور دادند كه مسجد را خراب كنند و آتش بزنند.29
همچنين در شرايطي كه پيغمبر اكرم در بدترين شرايط از نظر مادّي و نظامي و در محاصرة مطلق بودند،ايشان آن نامة مشهور را به سران جهان، به امپراطوري روم و ايران و مصر و حبشه مينويسند و يكجا همة حكومتهاي دنيا را به اسلام دعوت ميكنند. شما ببينيد در آن شرايطي كه در بدترين موقعيت ضعف در جنگ احزاب و خندق در محاصرهاند و خود پيغمبر كلنگ ميزند و اصحاب ميگويند آن قدر گرسنه بود كه به شكمش سنگ بسته بود. البته معمولاً پيامبر چيزي نميخورد و علاوه بر رياضتهاي هميشگياش، اكنون در محاصره، ديگر چيزي هم نبود كه بخورد.
راوي ميگويد: در اين شرايط، پيغمبر در خندق، كلنگ ميزد، كلنگ به سنگي خورد و جرقهاي پريد، فرمود: من فتح ايران و روم را در پرتو اين جرقه ميبينم. بعضي از اين آقايان خنديدند، مسخره كردند كه: شكمش گرسنه است و ما يك لقمه نان نداريم بخوريم و در محاصرهايم، او ميخواهد ايران و روم را فتح كند. روشنفكر بازي براي سازش و تسليم درگرفت و شروع كردند به مسخره كردن ايشان، و در چنين اوضاعي است كه آن نامه را مينويسد، پيامبر هم اصلاً تعارف نيست؛ يعني ايشان به امپراطور ايران و روم نامه نمينويسد كه آقا حالا بياييد، مثلاً با هم يك گفت و گويي بكنيم و ببينيم كه آيا شما راست ميگوييد يا ما. اين گونه نبود. ببينيد نامههايش به پادشاه يمن، پادشاه حبشه، شاه حيره، حاكم مصر، امپراطور روم و شاه ايران اين است كه همه اينها را يكجا به اسلام ميخواند.
ادبيات پيغمبر در اين نامهها چنين است:
«سلام بر كسي كه تابع هدايت باشد؛ تو را به پرچم اسلام فرا ميخوانم؛ اسلام بياور تا سالم بماني و اگر مبارزهكني مسئوليت همة مردمت با تو خواهد بود». اينگونه بود، بحث صدور انقلاب و گفت و گو با قدرتهاي استعماري جهان چنين بود. و قضية صلح حديبيه هم اصلاً بحث سازش و تسليم نبود. قضية صلح حديبيه را كه بعضيها مطرح ميكنند من خواهش ميكنم بروند تاريخش را درست بخوانند. اصلاً صلح حديبيه، امتيازگيري بود، نه امتياز دادن. يك صلح تاكتيكي موقّت براي فتح مكه بود كه چند ماه بعد از همين قضيه اتفاق افتاد.
پينوشتها:
1 . بحار الانو
نظرات شما عزیزان:
برچسب ها : محمد(ص) پيامبري براي هميشه, حسن رحيمپور ازغدي, دورهي حكومت ديني, عصر ايدئولوژي, شعارهاي ديني, ,